سفر نصفه کاره
زندگییییییی خاله مامانی الان پشت خطه .امروز به خاطر خاله حدیث زحمت کشیدین اومدین تا قم وبرگشتین یعنی نشد که بقیه راهو بیاید. من زنگ زدم ببینم ماشین سوار شدین بیاین اینجا؟مامان بوری گفت با ماشین خودمون راحت نیستم توی دست اندازها.با اتوبوس راحت ترم که یهو صدای مامان بوری رو با بغضش شنیدم.انفکتوس کردم از ترس.گفت الان چادر ملی پهن کردم کنار جاده دراز شدم منتظرم بریم بیمارستان .منو میگی خاله؟وای که چی کشیدم به مادرجونت گفتم انقد دعا خوندیم انقـــــــــــــــــد از خدا و اماما خواستیم هر دوتون سالم باشید و خطر بره.زنگ زدم مامانی بوری گفت داریم بر میگردیم خونه .بیمارستان رفتن و برگشتن بعد دوباره توی جاده بودن بد ب...
نویسنده :
مامان بوری و خاله ادیث
23:40