بوریچه مون

سفر نصفه کاره

1392/6/23 23:40
173 بازدید
اشتراک گذاری

زندگییییییی خاله 

مامانی الان پشت خطه.امروز به خاطر خاله حدیث زحمت کشیدین اومدین تا قم وبرگشتین یعنی نشد که بقیه راهو بیاید.

من زنگ زدم ببینم ماشین سوار شدین بیاین اینجا؟مامان بوری گفت با ماشین خودمون راحت نیستم توی دست اندازها.با اتوبوس راحت ترم که یهو صدای مامان بوری رو با بغضش شنیدم.انفکتوس کردم  از ترس.گفت الان چادر ملی پهن کردم کنار جاده دراز شدم منتظرم بریم بیمارستان.منو میگی خاله؟وای که چی کشیدمبه مادرجونت گفتم انقد دعا خوندیم انقـــــــــــــــــد از خدا و اماما خواستیم هر دوتون سالم باشید و خطر بره.زنگ زدم مامانی بوری گفت داریم بر میگردیم خونه.بیمارستان رفتن و برگشتن بعد دوباره توی جاده بودن بد بود.بعد از استراحت کم کنار جاده برگشتین خونه.مامانی خسته شده بود آخه میگن شما داری بزرگ میشی ماشالا ماشالا .واسه همین مامانی دیگه سختشه زیاد توی ماشین بشینه.قربون دوتاتون شم.سفر نصفه نیمه .خدا کمکمون کرد که دل درد مامانی خوب شد.شدید نگرانمون کردین خانمای جذذذذذاببببببببببب

مامان بوری گفت شما همش تکون میخوردی که بهش بفهمونی حالت خوبه زندگیم.گفت دخترم خیلی بچه خوبیه.هوای مامانی رو داشته که نترسه " الهی!ساحل!میرقصید دستاشو تو بالای دلم میپیچوند!احساس میکردم میرقصه!"

الان اسمت ساحله

 .اولش بشری

 

 

 

 

 

.بعد روشا.روژان.ستاک

.واسه من همیشه بشرایی فدااااااااات شم.بابایی بهت میگه بوریچه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فاطمه
20 شهریور 92 17:43
سلام اگه میخواید از عکسای فرشته های کوچولوتون یه کلیپ داشته باشید یا یک کتاب عکس به من سربزنید منتظرم