بوریچه مون

سلام عشق خاله

الان که دارم مینویسم نی نی خودم بغلم خوابه چقد با عشقققق برات درست کردم این وبلاگو زندگی من با خاطره شیطونی شیطونی زیر دوش آب یادم میاد نی نی ات رو.دردونه قلب منی عزیز زندگیم بعد از چندسال اومدم برات یچیزی بنویسم که مامانت گفت اینارو یادداشت کن که بعدا اگه بچه ش اذیتش کرد بگم خودتون چیکار میکردید😃😃😄😀 عشق خاله مامانت میگفت چندروز پیش یعنی حدودا پنج یا شیش آذر ۱۴۰۱ شاید حدود یک کیلو خمیر درست کردی برای همیر بازی بعد مامان جونت دیده وای خدا چرا سرمایکا انقد چربن😀🙂😆😁 بخاطراون روغن خمیر بازی درست کردنت بوده بعد مامانت با اسکاج و ریکا وایساده دونه دونه سرامیکارو شسته عشق دل خاله امیدوارم همیشه موفقیتتو ببینم خودتو و بچ...
12 آذر 1401

الینا زندگیمه

سلام وجودم داشتم برای حنا خانوم مینوشتم گفتم برای شما و داداشی هم بنویسم زندگی خاله ماشالا ماشالا خانوم طلا میخوای بری مدرسه به امید خدا ولی چون گفتن بخاطر ک.ر.ن و..احتمالا تعطیله شم میگی اخه چجوری برم و ناراحتی دوس داری بری زندگیم وقتی شب قدر بوده به مامان گفتی اشکال ندلره دیگه دعا کنم دختر باشه بچه خاله مامان گفتا نه دعا کن.اخه قبلش گفته بذار هرچی خدا بهشون بده دختر یا پسر و وقتی گفته میشه خواهرت گفتی نه میشه دخترخالم فدای وجودت باقرالعلوم نگهدارت داداشتو حموم میبری و سرشم حتی میشوری مگه اینکه گریه کنه مامانت بیاد خودش ادامشو انجام بده عاشق وجودتونم شب بخیر الان توی حیاط نوروزیان زیر مشه بند بیادتونم...
12 تير 1399

خاطرات پنج سالگی(پنج سال و چهارماه)

سلام عشق دلم.کلی نوشتم ولی یهو رفت نمیدونم کجا گفتم اومدم که از شیطونیای داداشی بنویسم.عشق منی تو زندگیم از خانومیت بنویسم تولد پنج سالگیت چند ماه پیش بود ولی ماشالا عشق من خیلی خیلی بافهمی.باقرالعلوم نگهدارتون باشه. برای داداش هم مینویسم مامانی چنتا عکس داد براش بذارم صفحش. از خودتم بگم که عاااشق نقاشی ای و فرستادن برای مل مل و ریزه میزه.و گوشی خاله دستته و همش میگی خاله بازی بخرم.و انقد بازی های جالب میخری.ماشالا بهت.مدادشمعی دوس داری.یروز دادشی داشت رو دیوار خونه آقا جون نقاشی میکشید من کاغذ چسبونم که روی اون بکشید ببین حالا تبدیلش کروی به یه پاندا😂🤣 عکسشو میدارم فردا الان نزدیک دو شب سیزدهمه اسفنده.عاشقتم که انقد خوب میای ...
13 اسفند 1397

همکسم ماشالا خانوم شدی

عزیز زندگیم سلام.انقد که ماشالا خانوم شدی و کاملا بزرگونه و قشنگ حرف میزنی دیگه نیومدم وبلاگت.انقد مهربونی ماشالا.چیارو بگم.امروز گفتی ابنبات چوبی زیاد دارم واسه تو هم گذاشتم.واسه عمو مرتضی و اقاجون.گفتم دیگه کی گفتی مادر.میگی این اقا داداش خیلی شیطونی میکنه.کلا دوس داری یادش بدی همه چیزو.البته ماهم همش به شما میگیم مواظبش باش.راستی زندگیم لغتای بانمکت بچگیت(البته الانم سه سال و پنج ماهه ای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)ماشالا ولی بزرگواری نونوشی:نوشابه پشه کشتی:پشه کش سیب زمینی:
30 فروردين 1396

الان تلفنی با شما:حرفای شما

دارم این کتابه رو میخونم.صورتیه قرمز نیست.توش دزد بیچاره بدجنس داره.این کتابه مار بنجنس.اینا دوتا مرغابیای خوشحالن.خندیدن.مامان اومد اتاق.داری باصدای  یواش بهش میگی بروووو.بروووو.و الان اصلا جواب نمیدی.انگار گوشی رو گذاشتی و رفتی.
16 شهريور 1395

مرور خاطرات

مادر میگه یروز مگنت یخچال که سه تا گل هست رو برداشته بوده.آخه شما وقتی خیلی نی نی بود ی دیدیش و میخواستیشون.بعد که مادر یکی رو آورده بزنه به یخچال بعد از چند ماه شایدم بیشتر از یکسال پیش که دیده بودیش الله اکبر شما توی ذهنت بوده و گفتی هنوزم هست.(دوتا گل دیگه رو میگفتی) ...
13 شهريور 1395

دارم قصه میگم برات از راه دور

قصه ببیی و زرافه و ساسان(قورباغه) .خرسی .تمام دار و ندارم.عشقم.الان انقققققققدر دلم تنگه که دوس د ارم بیام یک ماه پیشتون هرلحظه ببینم بچگیه شیرین تو داداشی رو.تو عشق اول و آخر منی الینای خاله.وقتی اومدی عروسی امیر(پسرخاله اکرم)لحظه ای که اومدی توی باغ من داشتم میرقصیدم یهو مادر اومد گفت رضوان اومده.و من دیدم شما بغل مامانی داری گریه میکنی و اصلا حتی نیگامم نکردی .بعد رفتی نشستی توی ماشین پیش آقاجون .دوس نداشتی بیای توی جمع از بس که شلوغ بود و صدای دی جی بلند.و همه ابراز احساسات شدید میکردن بهت.حتی عروسی نمیومدی توی تالار.مرتضی میگفت الینا گفته وقتی میام که ارکس بره صدا نباشه.حتی وقت شام  که یه آهنگ زدن شما گفتی بگو نزنن.و عمو مرتضی میگف...
10 شهريور 1395