بوریچه مون

مامان عصبانیه از شیرین شدنای شما خخخخخخ

1394/3/31 18:42
172 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز زندگانی خاله

امروز مامان زنگ زد و کلی تعریف کرد چیکار کردی

کلافه

میگفت بهت میگم چی میکنه که نگید مگه چیکار کرده

صبح پاشدی یه تسبیح ببزرگ آوردی به مامان گفتی دلال(یعنی درش بیار)

هرکاری کرده شما کوتاه بیای نشده.گفته نمیشه باش دعا میکنن .در نمیاد آخرش درش آورده واست

بعد مامان خواسته چایی دم کنه شما با اصرار خواستیش.کلا علاقه دارید چایی خشک رو بپاشین تو خونهبوسمحبتفدا شیرین کاریات

بعد کلی کلک سوار کرده آجیم بهت آبنبات رو داده بجای چایی خشک

بعد گفتی سینی سینی بعد سینی رو بهت داده دونه تسبیح و آبنبات و چایی ریختی توش بعد همش حواس باهوشت جمع بوده که تا مامانی نیگا نکرد خالیشون کنی رو فرش.و بعد تا مامانی حواسش نبود خالیش کردی.بعد هم خوابیدی

دورت بگردم.نمیدونی چقد مامان عصبانی بود.میگفت دور از جونش قلبش درد گرفته از شیطونی های زندگیمون.الان مامان حامله است و دست تنها.ماه رمضون هم هست.ولی روزه نمیگیره چون باردار بود رو الینا زندگیم روزه گرفت سختش شد میگفت بچه جمع شده وقتی تو دل مامانی بودی انقد سشوار میکردم دل مامانی رو

همش مامانیت مهر بو میکرد

وقتی شلغم میخورد شما تکون میخوردی شدید

دلم یذره شده برات.باباییت چون روزه است و مرخصی نمیدن ماه رمضان نمیشه بیارتون.شما هم تو ماشین که میشینی گلاب به روم تهوع میگیری.الان رو صندلی ماشین عمو هنوز هستش خخخخخخ قربون همه چیزت

شاید مادر و آقاجون بیان دنبالتون.ولی ماشین آقاجون خیلی تکون میخوره.به قول مامانیت مثه کشکسا میمونه.مامانت گفت فعلا حوصله اومدن ندارم.خیلی کلافست.منم هیچ کاری نمیتونم کنم.فدا تو مامانیت و تو دلی.امروز چهار رمضان.سی و یک خرداد 94.هشت دقیقه به هفت غروب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)