خاطرات اومدن به عروسی مریم
عزیزدل خاله.چقد خوب شد اومدین.زود رفتین ولی.وقتی بابا رو بعد از اماده شدن واسه عروسی دیدی گفتی چقد سرت بزرگ شده!!!!!!!!!! خیلی مامانی خندید وقتی اقاجون اینو تعریف کرد.توی تالار لحظه اول نمیومدی داخل.گریه میکردی.وقت خوابت بود.اونجا هم شلوغ.مامان و تو رفتین یه میز تنها نشستین.شما رو میز مثل گل نشسته بودی وسط میز.با لبلاس عسلی خوشگل.عکس همه هست.بعد کمک کم اومدی پیش ما.وسط میز نشستی با سارا و خاله مامان و خاله حدیث و مادر جون بادکنک بازی میکردیم و تو خیلیییییییییییی مخوشحال میخندیدی.وچون بادکنک شما صورتی بود مال نی نی بغلی زرد همش میگفتی بابادک زرد رو میخوام.شما رنگ ها رو کاملا میشناسی.تا مادر جون رو دیدی گفتی لباس صورتی پوشیده.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی