دارم قصه میگم برات از راه دور
قصه ببییو زرافه و ساسان(قورباغه).خرسی.تمام دار و ندارم.عشقم.الان انقققققققدر دلم تنگه که دوس د ارم بیام یک ماه پیشتون هرلحظه ببینم بچگیه شیرین تو داداشی رو.تو عشق اول و آخر منی الینای خاله.وقتی اومدی عروسی امیر(پسرخاله اکرم)لحظه ای که اومدی توی باغ من داشتم میرقصیدم یهو مادر اومد گفت رضوان اومده.و من دیدم شما بغل مامانی داری گریه میکنی و اصلا حتی نیگامم نکردی.بعد رفتی نشستی توی ماشین پیش آقاجون .دوس نداشتی بیای توی جمع از بس که شلوغ بود و صدای دی جی بلند.و همه ابراز احساسات شدید میکردن بهت.حتی عروسی نمیومدی توی تالار.مرتضی میگفت الینا گفته وقتی میام که ارکس بره صدا نباشه.حتی وقت شام که یه آهنگ زدن شما گفتی بگو نزنن.و عمو مرتضی میگفت آقاجون رفته بهشون بگه نزنن.خخخخخخخخخخخخخخ.برای عروسی حاضر نشدی لباس عروس بپوشی با بلوز سبزت اومدی.موقع عروس برون هم میگفتی کسی نباید توی ماشین آقاجون باشه من نمیام.و شما اومدی تو ماشین ما روی پای خاله نشستی.و به عمو مرتضی گفتی صدای ضبط رو کم کن.ولی بعد عمو ویراژ میرفت با صدای ضبط بلند و شما میخندیدی.لبخند میزدی.مادر میگه این دفعه که اومدی( پنج شهریور نود و پنج)به شما گفته:الینا ایشالا باید بگی جیش دارم تا بری دستشویی.شما گفتی:
حالا زوده تا بزرگتر بشم